شهید سیدمحمد مصطفوی متولد سال 1365 است، برادرش سیدمهدی مصطفوی از او میگوید، از برادری که دو سال از او کوچکتر بود اما ذهن و دل و دنیایی به مراتب بزرگتر از بزرگترهای اطرافش داشت. برادر شهید سیدمحمد مصطفوی درباره او میگوید: کار میکرد و درآمد بالایی داشت. درآمدی که هم سن و سالانش آرزویش را داشتند تا ماشینهای مدل بالا بخرند و در رویاهای خود دنیایی بسازند که با دنیای دیگران متفاوت است.
عاشق شهدا بودن و رسیدن به شهادت بارزترین خصوصیت اخلاقی جوان سی سالهای است که درآمد بالایی دارد اما به دنیا و درآمدش فکر نمیکند. محشور بودن با خانواده شهدا و بودن در کنار آنها بالاترین درآمدی بود که او میدانست باید به دست آورد تا کوله باری پر از عطر شهادت برای سفری ببندد. پابوسی حریم جانان نهایت آرزوی مدافعان حرم است. سیدمهدی برادر بزرگتر شهید مدافع حرم از محمد میگوید: هرسال از 25 اسفند تا 25 فروردین را با دوستان در قالب راهیان نور، راهی میشد به سمتی که خاک شلمچه را نفس بکشد.
مهندس نماز شب خوان
سیدمهدی مصطفوی که دو سال از برادر شهیدش بزرگتر است، به نماز اول وقت خواندن برادر از نوجوانی غبطه میخورد و میگوید: نمازش بالاترین و والاترین لحظاتی بود که در سکوت با خدایش نجوا میکرد. هیچ چیز جای نماز را برایش نمیگرفت. از نوجوانی چنان دلداده سجاده بود که جای نمازش را با هیچ جایی عوض نمیکرد. نماز با جان محمد آمیخته بود. به یاد ندارم محمد نماز شبش را نخوانده باشد. آنقدر به سکوت شب علاقهمند بود که شبها خلوت با خدا را به هر خلوتی در گوشه بستر و بودن با رفقا ترجیح میداد، انگار که نماز را به امید وصل به خدا برای شهادت میخواند.
مقام دوم جودو و کشتی کشوری
شهید سیدمحمد ورزشکاری بود که مقام اول رشته جودو را در سطح استان و مقام دوم را در سطح کشور کسب کرده بود و در کشتی نیز عنوان دومی را داشت. او علاقهمند به ورزش باستانی و زنگ مرشدی بود که نوای یا علی را در گود زورخانه طنینانداز میکرد. انگار شهید سیدمحمد میخواست پهلوانی را از نوجوانی بیاموزد برای روزی که قرار است پهلوان دمشق شود و از بانویی دفاع کند که ویرانی حرمش آرزوی یزیدیانی چون زهران علوش است. عاشق شهادت شدن شهید مصطفوی از زمانی شروع شد که زندگی شهیدانی چون شهید همت و باکری را میخواند. با مطالعه کتابهای خاطرات شهدا و وصیت نامههای آنها گویی گمشدهاش را درون آن واژهها پیدا کرده است و راهی غیر از شهادت در این هیاهویی که یزیدیان برپا کردهاند نمیبیند.
او یک سال بعد از رحلت مادرش شاید هوای مادر هم کرده است. مادری که او را در دامان خود شهید پرورش داده بود، وقتی برایش لالایی میخواند از حسین(ع) میگفت او را به روزی نوید میداد که بعد از مادر به دامان مادر بازگردد.
هنگام عزیمت به سوریه باید از پدر اجازه میگرفت اما فرماندهان به اواجازه نمیدادند به سوریه عازم شود. محمد سراپا شوق رفتن بود از این رو با پدر عازم ثبت نام شد. دست پدر را بوسید و از لالاییهایی برایش گفت که مادر زمزمه میکرد. پدر هم عاشق ولایت است و در برابر دفاع از حرم بانوی کربلا چیزی جز رضا ندارد، پس پدر به گردان میرود تا کربلایی شدن پسرش را امضا کند.
آنهایی که معنای عشق را نمیفهمند
سیدمحمد آنقدر عاشق رفتن و دفاع از مردم سوریه و حرم بانوی کربلا بود که حاضر شد خرج ده تن از مشتاقانی که ثبتنام کردهاند را بپردازد اما فرمانده همدان قبول نکرد. با این حال آنچه دل برادر شهید و خانوادهاش را سوزانده، دروغها وتهمتهایی است که برخی از سرنادانی میزنند. سیدمهدی مصطفوی برادر شهید میگوید: بعد از رفتن محمد به سوریه از من میپرسیدند برادرت چقدر برای رفتن و جنگیدن در سوریه پول گرفته است؟! برادرم یک ریال نگرفت، در صورت پیگیری از فرماندهان در مییابید که مدافعان حرم نه تنها پولی نمیگیرند بلکه جان را معامله میکنند. این دردی است که برخی از سر بی دردی میگویند گویا برای جان هم قیمت میگذارند. آنها معنی جان دادن در راه معشوق را هرگز درک نمیکنند که امثال محمدها به شوق شهادت میروند نه جیرینگ جیرنگ سکهها. پول گرفتن برای ماندن است نه رفتن و مواجهه با چیزی که چیزی از آن نمیدانی.
نظر شما